ساعت ٥:٥٨ با كوك ساعت بيدار شدم ؛ برا اينكه باز نخوابم يه چرخي تو اينستا زدم ، البته نصف شب خبر حمله صپاح به كردستان عراق رو شنيده بودمتفپا شدم خوراكي بچه و صبونه رو رديف كردمساعت هفت هم حبه رو بيدار كردم ب زور ٧:١٥ با داد و هوار من پاشدجلو پدرشوهرم رسواي زمان شدمبچه رو بردم مدرسه تو راه ضرب باهاش تمرين كردم كه چون مث ننه ش حفظيجاتش افتضاحه ؛ خوبم اخر ياد نگرفتفكر اينكه الان بايد برگردم خونه مون و پدرشوهرم نميدونم خوابه يا بيداره ! بعدشم شما هزاري هم بگين ، محرمِ ، جاي پدرِحضورش سختمهبيخود چس چرخ زدم و ساعت يه رب ب ٩ برگشتم خونهديدم بيداره صبونه شم خورده و عازم ب جنگهبدو بدو نيمرو خوردم مسواك زدم برم دندون پزشكي ؛ چون روكش دندونم شكسته و خيلي اذيت بودم...تو دندون پزشكي دو تا خواهر نشسته بودن حدوداي چهل ساله ميزدن ، منشي رو چس گير اورده بودن معزشو ميجوييدن، من اين منشي رو خيلي ساله ميشناسم اصن خاله باجي نيساون زنه مثلا ميگفت : پسرعموم خواستگارم بود بهش نرفتم اما عاشقمه همه جا ميشينه ميگه ( من ب عشقم نرسيدم ، شوهرمم خوبه ولي كاش ب همون پسر عموم ميرفتم!!!!با هر جمله ي ب ضعم خودش باحالي ك ميگفت يه نگاه ب منم مينداخت كه ازم ري اكشن بگيرهچس دونمو فعال كردم رومو كردم اونور ميخ شدم به ديوار خالي زل زدمحالم از اطواريا ب هم ميخورهبعد زنیکه زشت سن دار ؛ این حرفا چیه جلو جمع ! خواستگار داشتم خواستگار دارم گ گ گ گزود نوبتم شد و كارمو كردم و ده و نيم اومدم بيرونميخواستم با الي برم خريد كه زنگ زد انداخت برا فردابرا پدر شوهرم برا روز پدر يه بلوز خريدم و سريع اومدم خونهپدرشوهرم نبود الحمدللهدوش گرفتم و جاروبرقي و تي كشيدم پريدم سمت مدرسه حبهورش داشتم رفتم خونه مامانم
مادرشوهرمم اونجا بود نهار لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1402 ساعت: 15:04